آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
|
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:, :: 19:38 :: نويسنده : محسن
کودکی، دخترکی ، موقع خواب
سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید: زندگی چیست؟ پدرش از سر بی صبری گفت: زندگی یعنی :عشق ... ... دخترک با سر پر شوری گفت: عشق را معنی کن! پدرش داد جواب: بوسه ی گرم تو بر گونه ی من دخترک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت: پدر ... عشق اگر بوسه بود... بوسه هایم همه تقدیم تو باد ! یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, :: 21:27 :: نويسنده : محسن
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود کاش تا دل می گرفت و می شکست عشق می آمد کنارش می نشست کاش با هر دل , دلی پیوند داشت ... هر نگاهی یک سبد لبخند داشت کاش لبخندها پایان نداشت سفره ها تشویش، آب ونان نداشت کاش می شد ناز را دزدید و برد بوسه را با غنچه هایش چید و برد یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, :: 21:18 :: نويسنده : محسن
به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است جهان ، تمام... شد و ماهپاره های زمین هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق چرا که سنگ صبور است و محرم راز است ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد کبوتری که زیادی بلند پرواز است ...
|
|||
![]() |