آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
|
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 20:35 :: نويسنده : محسن
چله چله مستم ، ازشما چه پنهان در خودم نشستم ، از شما چه پنهان گفتگوی بی می ، مایه ای ندارد توبه را شکستم ، از شما چه پنهان هرچه بی بهانه ست هرچه جز ترانه ست ! مانده روی دستم ، ازشما چه پنهان جز ترانه هایم ، عاشقانه هایم دل به کس نبستم ، از شما چه پنهان این ردیف نابم حسن انتخابم کار داده دستم ، از شما چه پنهان
"پرویز بیگی حبیب آباد "
همه شب با دلم کسی می گفت سخت آشفته ای ز دیدارش صبحدم با ستارگان سپید می رود ، می رود نگهدارش
من به بوی تو رفته از دنیا بی خبر از فریب فرداها روی مژگان نازکم می ریخت چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ گیسویم در تنفس تو رها می شکفتم ز عشق و می گفتم " هرکه دلداده شد به دلدارش ننشیند به قصد آزارش برود چشم من به دنبالش برود عشق من نگهدارش " آه ، اکنون تو رفته ای و غروب سایه می گسترد به سینه ی راه نرم نرمک خدای تیره ی غم می نهد پا به معبد نگهم می نویسد به روی هر دیوار آیه هایی همه سیاه سیاه " فروغ فرخزاد " یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 20:21 :: نويسنده : محسن
هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری ؟ من جای پاسخ بر نگاهت خیره می مانم تو در نگاه من چه می خوانی نمی دانم اما به جای من تو پاسخ می دهی : آری
ما هر دو می دانیم چشم زبان پنهان و پیدا راز گویانند و آنها که دل با یکدگر دارند حرف ضمیر دوست را ناگفته می دانند ننوشته می خوانند من دوست دارم را پیوسته در چشم تو می خوانم نا گفته می دانم من آنچه را احساس باید کرد یا از نگاه دوست باید خواند هرگز نمی پرسم هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟ قلب من وچشم تو می گوید به من آری
" فریدون مشیری " یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 20:12 :: نويسنده : محسن
آخرین جرعه این جام " فریدون مشیری "
|
|||
![]() |