آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
|
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
شنبه 12 مرداد 1388برچسب:, :: 20:26 :: نويسنده : محسن
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم به پای دوش، سنگی چند پنهان کردم اندر آستین سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را از برای دیدن من، بارها گشتند جمع جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در کردهاند از بیهشی بر خواندن من خندهها من یکی آیینهام کاندر من این دیوانگان آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست خالی از عقلند، سرهایی که سنگ ما شکست به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند سنگ در دامن نهندم تا دراندازم به خلق هیچ پرسش را نخواهم گفت زین ساعت جواب چوبدستی را نهفتم دوش زیر بوریا ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان ما سبکباریم، از لغزیدن ما چاره نیست " پروین اعتصامی "
|
|||
![]() |