درباره وبلاگ

نازنینم بی تو اینجا نا تمام افتاده ام ... " به صورتی که تویی کمتر آفریده خدا ... تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا "
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان " نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد.. "و آدرس Nazanin4316.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
جمعه 8 مهر 1390برچسب:, :: 19:53 ::  نويسنده : محسن       

یک همیشه یک است .
شاید در تمام عمرش نتواند بیش از یک باشد ،
امّا بعضی وقتها می تواند خیلی باشد .....
یک نگاه ، یک سرنوشت ، یک خاطره ،
و شاید یک دوست ......



یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, :: 23:0 ::  نويسنده : محسن       

هنوز از لب مردم ، فریب می ریزد
هزار تهمت و حرفِ عجیب می ریزد

چقدر اهالی اینجا به فكر خود هستند
كسی ندیده كه باران غریب می ریزد
...
نخند! عابر عاشق! میان این كوچه،
كه صد نفر به سرت نانجیب می ریزد

در این برودت مطلق كسی چه می فهمد
بهارِ آدم و حوّا ز سیب می ریزد؟!

به ختم غائله گیرم مسیح هم آمد
دوباره گرد و غبار از صلیب می ریزد


یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, :: 22:57 ::  نويسنده : محسن       

  
باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازی های راه مدرسه
بوی ماه مهر ماه مهربان
... بوی خورشید پگاه مدرسه
از میان کوچه های خستگی
می گریزم در پناه مدرسه
باز می بینم ز شوق بچه ها
اشتیاقی در نگاه مدرسه
زنگ تفریح و هیاهوی نشاط
خنده های قاه قاه مدرسه
باز بوی باغ را خواهم شنید
از سرود صبحگاه مدرسه
روز اول لاله ای خواهم کشید
سرخ بر تخته سیاه مدرسه



یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, :: 22:54 ::  نويسنده : محسن       

 

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها ، شاد و خندان بازگرد
باز گردای خاطرات کودکی
بر سواراسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
... یادگاران کهن مانا ترند
درس های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموزروباه وخروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوزوسرمای شدید
ریزعلی پیراهن ازتن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پرازتصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان ازحلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان ازآه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با با روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی های درد ورنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه ی سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یا دت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها راخط بزن ...

                                                
                              محمدعلی حریری جهرمی