درباره وبلاگ

نازنینم بی تو اینجا نا تمام افتاده ام ... " به صورتی که تویی کمتر آفریده خدا ... تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا "
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان " نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد.. "و آدرس Nazanin4316.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:14 ::  نويسنده : محسن       

 به چه میخندی تـــــــــو؟
به مفهوم غم انگیز جدایـــی؟
به چه چیـــز؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویـش؟
به چه میخنــدی؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کـرد ؟

یا به افسونگری حرفهایت که مرا سوخت و خاکستر کــرد ؟
به دل ساده ی من میخندی که دگر تا ابد نیز به فکر خود نیست ؟
خنده دار است ، بخنـــــــد ...



پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:13 ::  نويسنده : محسن       

 تا کی تحمل غم و تا کی خدا خدا

دیگر ز یاد برده گمانم مرا خدا

در سنگسار ، آینه ای را که می برند

شاید شکسته خواسته از ابتدا خدا

اکنون که من به فکر رسیدن به ساحلم

در فکر غرق کردن کشتی است نا خدا

امکان رستگاری من گر نبوده است

بیهوده آزموده مرا بار ها خدا

با نیت بهشت اگرم آفریده است

می راندم به سوی جهنم چرا خدا

ای دل خلاف هروله حاجیان مرو

کافی است هر چه عقل درافتاد با خدا

بگذار بی مجادله از نیل بگذریم

تا از عصا نساخته است اژدها خدا.....



پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:11 ::  نويسنده : محسن       

 به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا

غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد

مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا

برای چرخش این آسیاب کهنة دل سنگ

به خون خویش می‌غلتند صدها بی‌گناه اینجا

نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم

بپرس از کاروانهایی که گم کردند راه اینجا

اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست

نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست

هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا.....

 



پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:9 ::  نويسنده : محسن       

 دیشب دوباره رد شدم از کوچه های شعر
با واژه های یخ زده زیر دمای شعر
تصویر محو یاد تو هم رد شد از دلم
رفتی و ماند بر دل من رد پای شعر
من زنده ام به عشق تو در واژه واژه ام
جان میکنم بدون تو در انزوای شعر

با هر تپش دوباره دلم تنگ میشود
گاهی برای قلب تو گاهی برای شعر
شاعر تویی نه من که تو را می سرایمت
آخر چگونه بی تو کنم ادعای شعر
بی تو گلوی حنجره شعر من گرفت
آمیخت با سکوت غم عشق نای شعر
یک شب اگر ستاره شوی در مدار من
پر میکنم فضای تو را از هوای شعر
بر پیکر برهنه ی لبهای شاعرم
می پوشم اینچنین غزلی از ردای شعر
من میرسم به آخر و احساس میکنم
ته میکشند قافیه ها انتهای شعر:
ای کاش در حضور تو یک شب کنار هم
در استکان لحظه بنوشیم چای شعر .......

 



پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:5 ::  نويسنده : محسن       

 آواز عاشقانه ي ما در گلو شكست

 
حق با سکوت بود٬ صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
 
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم ٬خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست

                                                                        "قیصر امین پور"

 



پنج شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 19:4 ::  نويسنده : محسن       

 گفتم بمان ، نماند و هوا را بهانه کرد
بادی نمی وزید و بلا را بهانه کرد
می خواستم که سیر نگاهش کنم ولی
ابرو به هم کشید و حیا را بهانه کرد
آماده بود از سر خود وا کند مرا
قامت نبسته دست ِ دعا را بهانه کرد
من صاف و ساده حرف دلم را به او زدم
اما به دل گرفت و ریا را بهانه کرد
اما ، اگر ، نداشت دلش را نداد و رفت
مختار بود و دست قضا را بهانه کرد

گفتم دمی بخند که زیبا شود جهان
پیراهن سیاه عزا را بهانه کرد
می خواستم که سجده کنم در برابرش
سجاده پهن کرد و خدا را بهانه کرد
می رفت سمت مغرب و اوهام دور دست
صبح سپید و باد صبا را بهانه کرد
او بی ملاحظه کمرم را خودش شکست
حال مرا گرفت و عصا را بهانه کرد
بی جرم و بی گناه مرا راند از خودش
قابیل بود و روز جزا را بهانه کرد.......
.



پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:2 ::  نويسنده : محسن       

 قلب مرا میان غمت جا گذاشتی
تا در حریم غربت من پا گذاشتی
رفتی و در سكوت تماشا نموده ام
تنهایی مرا تو چه تنها گذاشتی
رفتی و سهم عشق برای دل تو بود
سهمی برای این دلم آیا گذاشتی ؟
یك بغض كال، یك سبد از درد بی كسی
سهم من غریب كه اینجا گذاشتی
گفتی بهار می رسد اما دروغ بود
در قلب من غمی چو اهورا گذاشتی

مجنون دیگری شدی و دشت پیش روت
من را میان غصه چو لیلا گذاشتی
گفتی كه از بهشت نصیبی نبرده ای
آن را تمام گردن حوا گذاشتی
یك قطره اشك سهم من از روزگار شد
در لحظه ای كه پای به دنیا گذاشتی .......



پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:0 ::  نويسنده : محسن       

 مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو

غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو

 
هلالی شد تنم زین غم , که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو ؟

رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو

روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو

دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو

تو کافرْدلْ نمی‌بندی نقابِ زلف و می‌ترسم
که محرابم بگرداند , خم آن دلستان ابرو !

اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو .....

 



پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 18:58 ::  نويسنده : محسن       

 غمخوار من! به خانه ی غم ها خوش آمدی
بـا من بـه جمــع مــردمِ تنــهـا خوش آمـدی

بــیــن جمـاعتی کــه مــرا سنــگ می زنند
می بـیـنـمـت بـرای تــماشــا، خوش آمدی

پـایان ماجــرای دل و عشــق روشن اســت
ای قایــقِ شکستــه! بـه دریــا خوش آمدی

بـا بــرف پیــری ام سخنی بیـش از این نبود

منـت گــذاشــتــی بــر سر ما، خوش آمدی

ای عشــق ، ای عـزیــزتــرین میهمان عمـر
دیــر آمـدی بــه دیــدنـم امـا... خوش آمدی ....

 



پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 18:56 ::  نويسنده : محسن       

 به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند
به این طریقه ی بازی قمار می گویند

به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد
هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند

اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر
به من اهالی جنگل شکار می گویند

مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند
کنار گل مگر از حسن ِ خار می گویند؟

تو رفته ای و نشستم کنار این همدم
به این رفیق قدیمی سه تار می گویند ......