A0:  پاییز ......
درباره وبلاگ

نازنینم بی تو اینجا نا تمام افتاده ام ... " به صورتی که تویی کمتر آفریده خدا ... تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا "
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان " نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد.. "و آدرس Nazanin4316.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 19:11 ::  نويسنده : محسن       
از غم که چشم های تو لبریز می شود
انگار فصل ها همه پاییز می شود

وقتی که خنده می کنی و حرف می زنی
پاییز چون بهار دل انگیز می شود
...
تلفیق چشم شیر و غزال است چشم تو
چون با غرور و عشق گلاویز می شود

جز سایه ای نماند ز من با طلوع عشق
آن نیز با غروب تو نا چیز می شود

با عطر گیسوان تو در باد مثل گل
صد پاره باز جامه ی پرهیز می شود

وانگاه روح عاشق من مثل قاصدک
در جستجوی دوست سبک خیز می شود

با من بمان که بودن من با تو ممکن است
شاعر بدون عشق، مگر نیز می شود؟ ......

 

 



چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 16:44 ::  نويسنده : محسن       

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌ "

...........................................


 رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌

آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌ 

افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:

ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،

امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار

آیا بهار سهم‌ تو را داد، از درخت؟

امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌

سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌

کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌

با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌

چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار

همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت! .....



چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 16:42 ::  نويسنده : محسن       
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌ پیغامی،
... میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند،
چیزی نمی‌خواهد !
و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی ،
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟
نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟
جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی ........


چهار شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, :: 16:36 ::  نويسنده : محسن       

 

در حضور خارها هم ميشود يک ياس بود،
در هياهوي مترسکها پر از احساس بود
ميشود حتي براي ديدن پروانه ها،
شيشه هاي مات يک متروکه را الماس بود
دست در دست پرنده، بال در بال، نسيم
...ساقه هاي هرز در اين بيشه ها را داس بود
کاش ميشد حرفي از "کاش ميشد" هم نبود،
هر چه بود احساس بود و عشق بود و ياس بود


چهار شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 16:34 ::  نويسنده : محسن       

باز آ !که دل هنوز به ياد تو دلبراست
جان از دريچه نظرم چشم بر در است
باز آ دگر !که سايه ديوار انتظار
سوزنده تر ز تابش خورشيد محشر است
باز آ !که باز مردم چشمم ز درد هجر
...در موج خيز اشک چو کشتي شناور است
باز آ ، که از فراق تو اي غايب از نظر
دامن ز خون ديده چو درياي گوهر است
اي صبح مهر بخش دل ! از مشرق اميد
بنماي رخ ! که طالعم از شب سيه تر است
زد نقش روي تو بر دل چنان که اشک
آيينه دار چهره ات اي ماه منظر است
اي رفته از برابر ياران مشفقت!
رويت به هر چه مينگرم در برابر است ....



چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 16:28 ::  نويسنده : محسن       

پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش با من .
سیه زنجیر گیسو بازکن ، دیوانه اش با من

که می گوید که مِی نتوان زدن بی جام و پیمانه ؟
شراب از لعل گلگونت بده پیمانه اش با من
...
ز سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه
تو مجنونم بکن از عشق خود ، دیوانه اش با من

بگفتم صید کردی مرغ دل نیکو نگه دارش
سر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با من

ز ترک مِی اگر رنجید از من پیر میخانه
نمودم توبه زین پس رونق میخانه اش با من ...



چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 16:27 ::  نويسنده : محسن       

شب را
تا صبح
مهمان کوچه های بارانی خواهم بود
و برگ برگ دفتر غمگينم را
در باران خ...واهد شست
آنگاه شعر تازه ام را
که شعر شعر هايم خواهد بود
با دست های شاعرانه تو
بر دفتری که خا ليست
خواهم نوشت...
ای نام تو تغزل ديرينم در باران!!
يک شب هوای گريه
يک شب هوای فرياد
امشب دلم هوای تو کرده است



   
 
   
cache01last1481535307