آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لینک هوشمند |
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 21:43 :: نويسنده : محسن
من به چشمان تو عاشق شده ام! چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 21:42 :: نويسنده : محسن
من از آغاز می ترسم من از تکرار می ترسم چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : محسن
شبیه قطره ی باران که آهن را نمی فهمد نگاهی شیشه ای دارم، به سنگ مردمک هایت هزاران بار دیگر هم بگویی «دوستت دارم» چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 6:48 :: نويسنده : محسن
بغض غریبی در میان بیت ها جاری است، می فهمی؟ وقتی اسیر غصه ای ، لبخند اجباری است، می فهمی؟
آبی ترین بودم میان وسعت چشمت، ولی حالا
پرپر زدن در این قفس از روی ناچاری است می فهمی؟
وقتی كه در رویای من قاب تو خالی شد ندانستم
تصویرهای زندگی، كابوس بیداری است! می فهمی؟
من با تو هستم تا همیشه، تو بدون من .... نه ممكن نیست
این عشق بی فرجام هم نوعی خودآزاری است، می فهمی؟
تا سد شدی، بر اشتیاق ِ روزهای رفته از دستم
دریای پشت پلكها، دیوان اشعاری است، می فهمی؟
شوری به پا كن در میان دفترم موجی خروشان باش
وقتی نباشی هر غزل هر واژه تكراری است، می فهمی؟
من روزه ی دلتنگی ام را با تبسم های تو وا می كنم
پس " رَبَنّایَت " رابخوان، هنگام افطاری است، می فهمی؟
سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 14:20 :: نويسنده : محسن
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 14:18 :: نويسنده : محسن
دردی عجیب ، مبهم ، دردی بدون شرح برشانه های خسته ی مردی بدون شرح مــردی بــدون نام بـدون نشـان بـدو... ...ن یک شناسنامه ی فردی بدون شرح مردی غریب و تنها در نیمه های شب حتی بدون سایه ی سردی بدون شرح یک کوله بار لبریز از عشق و عاطفه بر دوش های کوه نوردی بدون شرح مردی که ذکر نامش اعجـاز می کند چون نام ذات اقدس فردی بدون شرح سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 14:13 :: نويسنده : محسن
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم رفتم که نا تمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 14:10 :: نويسنده : محسن
من به چشمان تو عاشق شده ام ! سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 14:6 :: نويسنده : محسن
" گفتمش همدم شبهایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد گفتمش بی تو، چه می باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش را داد وقت رفتن همه را می بوسید ! به من از دور نگاهش را داد یادگاری به همه داد و به من ، انتظار سر راهش را داد "
|
|||
|