درباره وبلاگ

نازنینم بی تو اینجا نا تمام افتاده ام ... " به صورتی که تویی کمتر آفریده خدا ... تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا "
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان " نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد.. "و آدرس Nazanin4316.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, :: 17:29 ::  نويسنده : محسن       

دراین سرای بی كسی ، كسی به درنمیزند
به دشت پرملال ما ، پرنده پر نمی زند

یكی ز... شب گرفتگان چراغ بر نمیكند
كسی به كوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ كز شبی چنین سپیده سر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
كه خنجر غمت از این خراب تر نمی زند

گذر گهی است پر ستم كه اندر او بغیر غم
یكی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات ؟
برو كه هیچكس ندا به گوش كر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر ، بیفكنندم و سزاست
اگر نه ، بر درخت تر كسی تبر نمی زند ....


چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, :: 21:14 ::  نويسنده : محسن       

 هیچکس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنی است
گاه بر روی زمین زل میزنم
... گاه بر حافظ تفعل میزنم
حافظ دیوانه ، فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت...
"ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"



یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 17:33 ::  نويسنده : محسن       

حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟

با توام، با تو خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
... ...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم

زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:

دست بر میوه‌ حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:

بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟
 
" قیصر امین پور "



جمعه 13 آبان 1390برچسب:, :: 17:50 ::  نويسنده : محسن       

 خواهر کوچکم از من پرسید :
من به او خندیدم ،
کمی آزرده و حیرت زده گفت :
... روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم !
گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه
"پنج وارونه" به مینو میداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعدها وقتی غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
"پنج وارونه" چه معنا دارد...

 



جمعه 13 آبان 1390برچسب:, :: 17:36 ::  نويسنده : محسن       

 عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت: بگویم، بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیدست
چرا آب به گلدان نرسیدست
وهنوزم که هنوز است
غم عشق به پایان نرسیدست
... بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید
بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست
و چرا کلبه احزان به گلستان نرسیدست .
عصر این جمعه ی دلگیر
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس
تو کجایی گل من ؟؟



جمعه 13 آبان 1390برچسب:, :: 12:24 ::  نويسنده : محسن       

آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمان های پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
... آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر
آن بام های بادبادکهای بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
آن روزها رفتند...
آن روزهایی کز شکاف پلکهای من
آوازهایم چون حبابی از هوا لبریز می جوشید
چشمم به روی هر چه می لغزید
آنرا چو شیر تازه می نوشید
گویی میان مردمکهایم
خرگوش نا آرام شادی بود
هر صبحدم با آفتاب پیر
به دشتهای نا شناس جستجو می رفت
شبها به جنگل های تاریکی فرو می رفت
آن روزها رفتند ....! 

" فروغ فرخ زاد "



جمعه 13 آبان 1390برچسب:, :: 12:19 ::  نويسنده : محسن       

ای کاش نگاه خسته را خوابی بود ..

یا در شب بی ستاره مهتابی بود ..

ما مثل دو کاج  دور از هم هستیم ..

ای کاش که بین من و تو تابی بود !

                      " احسان افشاری "



جمعه 13 آبان 1390برچسب:, :: 12:12 ::  نويسنده : محسن       

 مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدی ست ، بد است.

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است.
...

طفل معصوم به دور سر من می چرخید. -به خیال ش قندم-

یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد گندم.

ای دو صد نور به قبرش بارد، مگس خوبی بود.

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد، مگسی را کشتم ...

                                                              به یاد مرحوم حسین پناهی...خدایش بیامرزد