آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
|
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
شنبه 19 مرداد 1394برچسب:, :: 10:42 :: نويسنده : محسن
کافه ایی بود وشرابی بود و یاری بود ومن کافه را خلوت کن امشب کار دارم کافه چی شنبه 19 خرداد 1394برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : محسن
آهی که می کِشد جگرِ من ، مرا بس است شوری که آمده به سرِ من، مرا بس است
باد صبا اگر برساند زِ روی لطف محبوب مرا تا به بَرِ من ، مرا بس است
من بی قرارِ دل ، دل هم بی قرارِ یار دستی کِشد اگر به سرِ من مرا بس است
ناز نگاهِ یار و سرِ زلف و خالِ لب سجده ایی که نشیند سحرِمن مرا بس است
خواب دیده ام که بر لبِ او بوسه دادم و شاد گشته دلِ مفتخرِ من مرا بس است
استخاره ی نابی که آمدست بعدِ خواب جان داده شعرِ نو ثمرمن ،مرا بس است
بادِ صبا ، برو، تو بگو دردِ این فراق خون می فشاند از بصرِ من ،مرا بس است
گو که خالِ سیه، دینِ دلم ، باد داده است پیشِ چشمِ من آمد، پدرِمن، مرا بس است
ماندم چگونه دوری او را بسر کنم آهی که دم کند بدرِ من ، مرا بس است
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است آنچنان می فشرد فاصله راه نفسم که اگر زود ، اگر زود بیایی دیر است رفتنت نقطه ی پایان خوشی هایم بود دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است سایه ای مانده زمن بی تو که در آینه هم طرح خاکستریش گنگ ترین تصویر است خواب دیدم که برایم غزلی می خواندی دوستم داری و این خوب ترین تعبیر است کاش می بودی و با چشم خودت می دیدی که چگونه نفسم با غم تو درگیر است تارهای نفسم را به زمان می بافم که تو شاید برسی حیف که بی تاثیر است سه شنبه 1 فروردين 1394برچسب:, :: 11:21 :: نويسنده : محسن
عاشقی جرم قشنگی ست
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری که سراغش ز غزلهای خودم می گیری به همان زل زدن از فاصله دور به هم یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو به نفس های تو در سایه سنگین سکوت به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت شبحی چند شب است آفت جانم شده است اول اسم کسی ورد زبانم شده است در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده بر سر روح من افتاده و آوار شده در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است اول اسم کسی ورد زبانم شده است آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟ اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟ حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود اینک از پشت دل آینه پیدا شده است و تماشاگه این خیل تماشا شده است آن الفبای دبستانی دلخواه تویی عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : محسن
سرخ شد آینه از هرم نگاه من و تو چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : محسن
« تو هماني که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان يافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را از رقيبان کمين کرده عقب مي ماند هر که تبليغ کند خوبي ِ دلبندش را مثل آن خواب بعيد است ببيند ديگر هر که تعريف کند خواب خوشايندش را مادرم بعد تو هي حال مرا مي پرسد مادرم تاب ندارد غم فرزندش را عشق با اينکه مرا تجزيه کرده است به تو به تو اصرار نکرده است فرآيندش را قلب ِ من موقع اهدا به تو ايراد نداشت مشکل از توست اگر پس زده پيوندش را حفظ کن اين غزلم را که به زودي شايد بفرستند رفيقان به تو اين بندش را : «منم آن شيخ سيه روز که در آخر عمر لاي موهاي تو گم کرده خداوندش را » ..... چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:, :: 22:5 :: نويسنده : محسن
ای بنازم گل لب مرمر دندان تو را /
باغ صد رنگ ندارد لب خندان تو را می و میخانه کجا حال نگاه تو کجا؟؟ / که ندارد بشری حالت چشمان تو را لب به دندان گزم از حسرت یک بوسهی گرم / چون به لبخند ببینم لب و دندان تو را♥ قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !
نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . . دست ِ قاضـــــــــی داد ! نباید بی تفاوت ! چتر ماتـــــــــــــــــم را . . . به دست ِ خیــــــــــــــــس باران داد ! کبوترها که جز پرواز ، آزادی نمی خواهند ! نباید در حصار میـــــــــــــله ها با دانه ی گنــــــدم . . . به او تعلیم مانـــــــــــدن داد ... جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 21:23 :: نويسنده : محسن
من خستهام، تو خستهای آیا شبیه من ؟ جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : محسن
آیین عشق بازی دنیا عوض شده ست جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: 20:29 :: نويسنده : محسن
اصلا نگفت با دلم از حرفهای خوب از ابتدای ساده و از انتهای خوب تنها گذاشت در هوسش عاشقی کنم دورازهوای پنجره ، دور از هوای خوب از دیده رفت از دلم اما نمی رود نفرین به هر چه دل که بنا کرد جای خوب دیگر چه فرق می کند این جاده تا کجاست وقتی به خویش می کشدم آن صدای خوب این دل برای لحظه ی با او نشستنش روزی هزار بار گذشت از خدای خوب از من گرفت هرچه مرا در ازای عشق
تنها قرار محکم و تنها بهای خوب ...
جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: 20:24 :: نويسنده : محسن
گم شدم در واژه ها، تکراری از دردم هنوز
شب بود ، به هر چه روشنایی شک داشت گـفـتـند بگو اهل کجایی? شک داشت من شانه به شانه اش از او می گـفتـم او لحظه به لحظه بی وفایی، شک داشت وقتی که به عشق رنگ اندیشه زدند آدم شده بود از خدایی شک داشـت بی بال و پر از باغ دلم پر زد و رفت پروانه به هر چه جز رهایی، شک داشت دیگر نه دلی مانده،نه روزی،نه شبی افسوس به اعجاز جدایی ، شک داشت پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, :: 16:40 :: نويسنده : محسن
دو پلک خسته و چـشم سیــــــــــاه یعنی تو بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 11:39 :: نويسنده : محسن
غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد خار خندید و به او گفت: سلام و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود دست بیرحمی آمد نزدیک گل سراسیمه ز وحشت لرزید لیک آن خار در آن دست جهید و گل از مرگ رهید صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صمیمانه به او گفت: سلام
آنان که زندگی را بستری از گل سرخ می دانند، همیشه از خارهای آن شکایت می کنند
غافل از اینکه: هر خار پله ای است برای در آغوش کشیدن گل سرخ
تخته سیاه
صدای بوسه گچ بر لبان تخته سیاه
حلول تب به سویدای جان تخته سیاه
تبی به شکل سحر بوسه ای به شکل خدای
وحال گوش شما و زبان تخته سیاه
مرور قصه طوطی قفس و بازرگان
پر از پر است هنوز ارمغان تخته سیاه
.بخور.بدون تکلف .بنوش . بی منت
شبیه نان کسی نیست نان تخته سیاه
چه خط خطی شده سیمای این سپید سیاه
غریق رعد شب است آسمان تخته سیاه
حکایت شب و مهتاب و نان وبابا کو
که وا شود به تبسم دهان تخته سیاه
چقدر از غم تنبیه بچه ها لرزید
شبیه ترکه بید استخوان تخته سیاه
هنوز خانه ی این وایت بردچشم سفید
مزین است به نام ونشان تخته سیاه
خموش وخسته تماشاگر جدایی هاست
وته نمیکشد از غم توان تخته سیاه
وداع ساعت آخر سکوت یا فریاد
شکست پشت هیاهو فغان تخته سیاه
سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, :: 20:48 :: نويسنده : محسن
پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : محسن
به چه میخندی تـــــــــو؟ تا کی تحمل غم و تا کی خدا خدا پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:11 :: نويسنده : محسن
بهتنهایی گرفتارند مشتی بیپناه اینجا
|
|||
![]() |