آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
|
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
پنج شنبه 9 خرداد 1390برچسب:, :: 11:28 :: نويسنده : محسن
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم " وحشی بافقی "
شنبه 20 خرداد 1390برچسب:, :: 21:57 :: نويسنده : محسن
" من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم" " فروغ فرخزاد "
جمعه 20 خرداد 1390برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : محسن
نمیدانم
دکتر علی شریعتی سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:, :: 18:39 :: نويسنده : محسن
گاهی گمان نمی کنی ، ولی می شود گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت اســت گاهی نگفته قرعـه به نام تو می شــــود گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست گاهی تمام شهر گدای تو می شود!
دكتر علي شريعتی
شعر زیبای "سیب" حمید مصدق خرداد ۴۳
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق
من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را…. و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
|
|||
![]() |