آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
|
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
جمعه 14 فروردين 1388برچسب:, :: 21:17 :: نويسنده : محسن
" یک اگر با یک برابر بود "
معلم پای تخته داد ميزد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زير پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسيها .... لواشک بين خود تقسيم می کردند وآن يکی در گوشهای ديگر «جوانان» را ورق می زد برای اينکه بيخود های و هو می کرد و با آن شور بی پايان تساويهای جبری را نشان میداد معلم با خطی خوانا بروی تختهای کز ظلمتی تاريک غمگين بود تساوی را چنين بنوشت : يک با يک برابر است ، از ميان جمع شاگردان يکی برخاست هميشه يک نفر بايد بپاخيزد.... به آرامی سخن سر داد: تساوی اشتباهی فاحش و محض است نگاه بچهها ناگه به يک سو خيره گشت و معلم مات بر جا ماند ، و او پرسيد : اگر يک فرد انسان ، واحد يک بود آيا يک با يک برابر بود؟ سکوت مدهشی بود و سوالی سخت ! معلم خشمگين فرياد زد آری برابر بود و او با پوزخندی گفت: اگر يک فرد انسان واحد يک بود آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پايين بود؟ اگر يک فرد انسان واحد يک بود آنکه صورت نقره گون ، چون قرص مه میداشت بالا بود وآن سيه چرده که می ناليد پايين بود؟ اگر يک فرد انسان واحد يک بود اين تساوی زير و رو می شد حال میپرسم يک اگر با يک برابر بود نان و مال مفتخواران از کجا آماده میگرديد؟ يا چه کس ديوار چينها را بنا میکرد؟ يک اگر با يک برابر بود پس که پشتش زير بار فقر خم میگشت؟ يا که زير ضربه شلاق له میگشت؟ یک اگر با يک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس میکرد؟ معلم ناله آسا گفت: بچهها در جزوههای خويش بنويسيد: یک با یک برابر نیست...
|
|||
![]() |