آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
|
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:9 :: نويسنده : محسن
دیشب دوباره رد شدم از کوچه های شعر با هر تپش دوباره دلم تنگ میشود
گاهی برای قلب تو گاهی برای شعر شاعر تویی نه من که تو را می سرایمت آخر چگونه بی تو کنم ادعای شعر بی تو گلوی حنجره شعر من گرفت آمیخت با سکوت غم عشق نای شعر یک شب اگر ستاره شوی در مدار من پر میکنم فضای تو را از هوای شعر بر پیکر برهنه ی لبهای شاعرم می پوشم اینچنین غزلی از ردای شعر من میرسم به آخر و احساس میکنم ته میکشند قافیه ها انتهای شعر: ای کاش در حضور تو یک شب کنار هم در استکان لحظه بنوشیم چای شعر .......
پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:5 :: نويسنده : محسن
آواز عاشقانه ي ما در گلو شكست حق با سکوت بود٬ صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست آن روزهای خوب که دیدیم ٬خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست تا آمدم که با تو خداحافظی کنم بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست "قیصر امین پور"
پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:2 :: نويسنده : محسن
قلب مرا میان غمت جا گذاشتی مجنون دیگری شدی و دشت پیش روت
من را میان غصه چو لیلا گذاشتی گفتی كه از بهشت نصیبی نبرده ای آن را تمام گردن حوا گذاشتی یك قطره اشك سهم من از روزگار شد در لحظه ای كه پای به دنیا گذاشتی ....... پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 19:0 :: نويسنده : محسن
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو هلالی شد تنم زین غم , که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو ؟ رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو تو کافرْدلْ نمیبندی نقابِ زلف و میترسم که محرابم بگرداند , خم آن دلستان ابرو ! اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو .....
پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 18:58 :: نويسنده : محسن
غمخوار من! به خانه ی غم ها خوش آمدی منـت گــذاشــتــی بــر سر ما، خوش آمدی
ای عشــق ، ای عـزیــزتــرین میهمان عمـر دیــر آمـدی بــه دیــدنـم امـا... خوش آمدی ....
پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 18:56 :: نويسنده : محسن
به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر
به من اهالی جنگل شکار می گویند مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند کنار گل مگر از حسن ِ خار می گویند؟ تو رفته ای و نشستم کنار این همدم به این رفیق قدیمی سه تار می گویند ......
پنج شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 19:4 :: نويسنده : محسن
گفتم بمان ، نماند و هوا را بهانه کرد
گفتم دمی بخند که زیبا شود جهان
پیراهن سیاه عزا را بهانه کرد می خواستم که سجده کنم در برابرش سجاده پهن کرد و خدا را بهانه کرد می رفت سمت مغرب و اوهام دور دست صبح سپید و باد صبا را بهانه کرد او بی ملاحظه کمرم را خودش شکست حال مرا گرفت و عصا را بهانه کرد بی جرم و بی گناه مرا راند از خودش قابیل بود و روز جزا را بهانه کرد........ شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 11:34 :: نويسنده : محسن
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد داد می زد : کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم کاسه و ظرف سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا سفره خالی می خرید..
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست متن خبر که یک قلم بیتو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست نو گل نازنین من تا تو نگاه میکنی لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست غفلت کائنات را جنبش سایهها همه سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست از غم خود بپرس کو با دل ما چه میکند این هم اگر چه شکوهی شحنه به شاه کردنست عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من رو به حریم کعبهی "لطف آله" کردنست گاه به گاه پرسشی کن که زکوة زندگی پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست بوسهی تو به کام من کوه نورد تشنه را کوزهی آب زندگی توشه ی راه کردنست خود برسان به شهریار ای که درین محیط غم بیتو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست
از خستگی تمام تنم درد می کند
اضلاع خسته ی بدنم درد می کند روحم درست در بدنم جا نمی شود جادکمه های پیرهنم درد می کند در آینه ادای مرا در می آورد در آینه منی که منم درد می کند بغضی که مانده در دهنم چرک کرده است حرفي که مانده در دهنم درد می کند
من ماندم و کویر و نسیمی که رفته است پاهای بسته ی گونم درد می کند این زندگی مجوز خود سوزی من است پروانه های سوختنم درد می کند تابوت خالی ام وطن موریانه هاست نخ های کهنه ی کفنم درد می کند معلوم نیست مرگ چرا دیر کرده است معلوم نیست مرگ چرا دیر کرده است....
پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 22:31 :: نويسنده : محسن
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم : زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست ..... زندگی، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ !!! زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق زندگی، فهم نفهمیدن هاست زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست فرصت بازی این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل برگیریم رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند چای مادر، که مرا گرم نمود نان خواهر، که به ماهی ها داد زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست من دلم می خواهد، قدر این خاطره را ، دریابیم ......... " زنده یاد سهراب سپهری" پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : محسن
" خداحافظ ای خوب ... دعا کن برایم
دعا کن که فردا پشیمان نیایم خداحافظ ای خانه ی سرد و خالی که دیگر نبینی شب غصه هایم چنان میگریزم از این شهر خاموش که فردا نیابد کسی ردپایم جدا از تو ... از بغض غربت گرفته گلویم ... شکسته صدایم خداحافظ اما ، بدان تا همیشه برایم عزیزی ، عزیزی برایم ...."
پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 22:22 :: نويسنده : محسن
گل اگر خار نداشت !
دل اگر بی غم بود ! اگر از بهر پرنده قفسی تنگ نبود ، زندگی ،عشق ، رهایی ، همه بی معنا بود .... پنج شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 22:29 :: نويسنده : محسن
اتـّـفاقست اینکه با یک شعر، آنکه با یک نگاه میافتد
میزند زل به چشم غمگینی ... و به روز «سیاه» میافتد سالها حوض بی سر و پایی فکرهای بدون شرحی داشت حال روی جنازهی سنگیش، روزها عکس ماه میافتد! هوس و عشق از ازل با هم دشمنان همیشگی بودند بعد تو آمدی و دنیا دید: عشق هم به گناه میافتد خواستم انتهای غم باشی، شعر خواندم که عاشقم باشی گفته بودند و باز یادم رفت: چاهکن توی چاه می افتد! عشق مثل دوندهای گیج است ، گاه در راه مانده می بازد گاه هم پشت خط پایانی توی یک پرتگاه می افتد دست می لرزد از... نمی داند! عقل شک می کند به بودن ِ خویش من منم! تو تویی! تو، من، من، تو... بعد به اشتباه می افتد! مثل کابوس دردناکی که شخصیتهای واقعی دارد می رود سمت ِ ... دور میگردد، میدود سوی ِ ... آه! میافتد زندگی ایستگاه غمگینیست اوّل جادههای خیس جهان چمدانی که منتظر مانده ، اتوبوسی که راه می افتد.... پنج شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 22:34 :: نويسنده : محسن
" و حدس می زنم شبی مرا جواب میكنی
و قصر كوچك دل مرا خراب میكنی سر قرار عاشقی همیشه دیر كرده ای ولی برای رفتنت عجب شتاب میكنی من از كنار پنجره تو را نگاه میكنم و تو به نام دیگری مرا خطاب می كنی چه ساده در ازای یك نگاه پاك و ماندنی هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میكنی به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام تو كمتر از غریبه ای مرا حساب میكنی و كاش گفته بودی از همان نگاه اولت كه بعد من دوباره دوست انتخاب می كنی "....... جمعه 9 تير 1391برچسب:, :: 21:30 :: نويسنده : محسن
از نو رسیده یونجه به باغ الاغ ها هر جا دوباره بحث همین اتفاق هاست یک عده مثل خر مگس از صبح تا غروب کافی است تا که بوی خر مرده بشوند خرها همان خرند به قول شما فقط هرگز خری عقیم نبوده از آن نظر وقتی چراغ رابطه تاریک بوده است تنها حساب خر تو خری را نکرده بود من فکر می کنم که همه فکر می کنند جمعی به فکر نظم نوین جهانی اند شاید دوباره زحمت بار زمین ما جای تاسف است بگویم هنوز هم در گوشه و کنار جهان خواب می روند گویی صدای عر عر تازه شنیده است جمعه 9 تير 1391برچسب:, :: 21:24 :: نويسنده : محسن
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
" ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام وقتی از چشم تو افتادم ، دل مستم ، شکست پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, :: 15:6 :: نويسنده : محسن
ترسم اين است که پاييز تو يادم برود پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, :: 14:21 :: نويسنده : محسن
باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند نه راه پیش مانده برایم نه راه پس ... پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند آیینه های دور و برم را شکسته اند گل های قاصدک خبرم را نمی برند پای همیشه ی سفرم را شکسته اند حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو با سنگ حرف مُفت ، سرم را شکسته اند ..... دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست!
این چندمین شب است که خوابم نبرده است رویای تو مقابل من گیج و خط خطی در جیغ جیغ گردش خفاش های پست ... رویای من مقابل تو ، تو که نیستی!- دکتر بلند شد... و مرا روی تخت بست دارم یواش یواش... که از هوش می روم ، پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست هی دست، دست می کنی و من که مرده ام مردی که نیست ، خسته شده از هر آنچه هست من از... کمک!... همیشه... کمک!... خسته تر... کمک!! مادر یواش آمد و پهلوی من نشست با احتیاط حمل شود که شکستنی ست یکهو جیرینگ! بغض کسی در گلو شکست! ...... پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, :: 14:18 :: نويسنده : محسن
دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی است
تو مرا باز رساندی به یقینم، کافی است قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافی است ... گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم، کافی است آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم، کافی است من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه برگی از باغچه شعر بچینم، کافی است فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی است ....... چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 16:44 :: نويسنده : محسن
امروز آمدی که خداحافظی کنی " ...........................................
چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 16:27 :: نويسنده : محسن
شب را
تا صبح مهمان کوچه های بارانی خواهم بود و برگ برگ دفتر غمگينم را در باران خ...واهد شست آنگاه شعر تازه ام را که شعر شعر هايم خواهد بود با دست های شاعرانه تو بر دفتری که خا ليست خواهم نوشت... ای نام تو تغزل ديرينم در باران!! يک شب هوای گريه يک شب هوای فرياد امشب دلم هوای تو کرده است |
|||
![]() |